یکی بود یکی نبود

ღღبانـــوی تنهـــــاییღღ

★خدایــــا! ... این که میگن تو از رگ گردن به ما نزدیک تری اندازه درک و فهم من نیست ... یه دیقه بیا پایین بغلم کن★

عاشقش بودم عاشقم نبود
وقتي عاشقم شد که ديگه دير شده بود
حالا مي فهمم که چرا اول قصه ها ميگن؛ يکي بود يکي نبود !
يکي بود يکي نبود. اين داستان زندگي ماست.
هميشه همين بوده. يکي بود يکي نبود …
برايم مبهم است که چرا در اذهان شرقي مان “با هم بودن و با هم ساختن” نمي گنجد؟
و براي بودن يکي، بايد ديگري نباشد.
هيچ قصه گويي نيست که داستانش اين گونه آغاز شود، که يکي بود، ديگري هم بود … همه با هم بودند.
و ما اسير اين قصه کهن، براي بودن يکي، يکي را نيست مي کنيم.
از دارايي، از آبرو، از هستي. انگار که بودنمان وابسته به نبودن ديگريست.
انگار که هيچ کس نميداند، جز ما. و هيچ کس نمي فهمد جز ما.
و خلاصه کلام اينکه : آنکس که نمي داند و نمي فهمد، ارزشي ندارد، حتي براي زيستن.
و متاسفانه اين هنري است که آن را خوب آموخته ايم.
هنر “بودن يکي و نبودن ديگري
 


نظرات شما عزیزان:

setayesh
ساعت12:19---14 آبان 1390
salam,asisam web ghashngi dari be man ham sar bezan

tara
ساعت17:20---25 مهر 1390
salam azizam merc behem sar zadi man linkidamet u ham mano be in onvan belink
★۩ ★tara★۩ ★
merc


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعتتوسط روشنک | |